پیرمرده ، پا برهنه ، بی چیز و با دست های پینه بسته ، پای پیاده از نیشابور راه افتاد اومد سمت مشهد هدفش هم دیدن امام رضا (ع) بود ، وقتی رسید مشهد اول با خودش گفت برم حموم ، تمیز بشم ، مرتب بشم ، صبح زود برم خدمت آقا . داخل حموم در آن نیمه شب غیر پیرمرده فقط یه نفر دیگر بود . یه مدت که گذشت آن طرف به پیرمرده گفت:
- می ذاری کمکت کنم ؟ کیسه بکشم پشتت رو ؟
- گفت : راضی به زحمت نیستم .
- نه خیر زحمتی نیست ...
یواش یواش مردم وارد حمودم می شدند، هر کسی می آمد تو اول یه نگاه چپ به پیرمرده می کرد و یه چشم غره می رفت ، بعد هم کیسه کش یه سلام با احترام و رد می شد . پیرمرده تعجب کرد خوب گوش داد ببینه چی می گن به این کسی که داره کیسه اش را می کشه. دید می گن : السلام علیک یا بن رسول الله ! خودش بود امام رضا (ع) بود . به پاش افتاد . آقا جسارت شد . آقا ببخشید و گریه کرد .
- آقا فرمودند : به حقی که به گردن شما دارم تا کیسه کشیدنم تموم نشه نمی ذارم پاشی ! از وقتی که تو از نیشابور راه افتادی ما منتظر تو بودیم و اصلا امشب به همین نیت اومدم حمام !
خب که چی ؟ این داستان عریض و طویل رو ریختی رو صفحه که چی بگی ؟ می خوای خودت رو لوس کنی ؟ می خوای بری مشهد می خوای نظر آقا رو جلب کنی؟ نه به خدا فقط می خواستم بگم
اگه زیر سایه ولایتشی قدرش رو بدون . خیلی مهربونه .
کلمات کلیدی: