|
|||||
ضرورت اجرای فلسفه برای کودکان و نوجوانان مدتی است که از سوی اندیشمندان و مسوولان کشور مطرح شده ، چراکه برخی معتقدند این برنامه می تواند آموزش و پرورش کشور را به کلی متحول کرده و کارآمد سازد. جینی جنکینز، مدرس دانشگاه ولز در انجمن فلسفی انگلیس ، طی یک سخنرانی از چیستی فلسفه برای کودکان و نوجوانان و دلایل اهمیت آن سخن می گوید. البته روشن است که منظور از فلسفه در این گونه مباحث بیشتر کندوکاو فکری است نه بحث های نظری. آموزش کندوکاو فلسفی در کلاس درس در اصل اواخر دهه 1960، از سوی متیو لیپمن و آن مارگارت شارپ درامریکا آغاز شد. ویژگی اصلی فلسفه برای کودکان عبارت است از تشکیل حلقه کندوکاو درکلاس درس که درآن کودکان سنین سالهای آغاز دبستان تشویق می شوند درحضور یک مربی درباره اندیشه ای فلسفی صحبت کنند و گوش فرا دهند. فلسفه برای کودکان به واسطه تدریس لیپمن درایالات متحده به وجود آمد. او متوجه شد که نظام آموزش و پرورش عمومی توانایی تفکر دانش آموزان را برای خودشان بالا نمی برد.آنها درایجاد برنامه های فلسفه برای کودکان از سقراط (470 قبل از میلاد) و عمل گرایانی (پراگماتیسم ها) چون «جان دیویی» و «چالز پیرس» الهام گرفتند. سقراط درکتاب آپولوژیا (دفاعیه) خاطر نشان کرده است که اگر زندگی مورد کنکاش و بررسی قرار نگیرد، ارزش زیستن ندارد. این حقیقت مسلم محور گفتگوها و کندکاو فلسفی سقراط را تشکیل می دهد. از آنجا که شیوه محاوره ای سقراط به زایش اندیشه های دیگران کمک کرد، اغلب او را به مثابه قابله ای برای فلسفه توصیف می کنند. امروزه سازمان هایی درسراسر دنیا تشکیل شده که به ترویج فلسفه برای کودکان می پردازند و منابع و مطالب گسترده ای برای آموزگارانی وجود دارد که دانش فلسفه اندکی داشته یا حتی فاقد این دانش هستند تا بتوانند فلسفه را به کلاسهای درس ببرند. آنها برای به کارگیری فلسفه درکلاس می توانند از متون ویژه ای که «متیو لیپمن» نوشته و کتابهای مصوری که درکتابخانه ها وجود دارد استفاده کنند. یک عکس جالب یا یک قطعه موسیقی به خوبی یک متن می تواند بارقه های بحث فلسفی را ایجاد کند. منابع واقع نامحدود هستند، استفاده از آنها بستگی به مخاطب دارد. می خواهم بر ارزش و کاربرد این امر برای همه بدون درنظر گرفتن رشته تخصص افراد، سن ، فرهنگ یا گروه اجتماعی تاکید کنم.
نتایج مثبت به منظور این که فلسفه برای کودکان دربافتی فرهنگی و زماندار قرار گیرد باید تلاشهایی صورت پذیرد. این اقدام درطی 25سال گذشته خصوصا دردهه 1990به خاطر وجود فضای آموزش سنتی یا حتی به رغم وجود چنین فضاهایی از سوی بسیاری از موسسات آموزشی انجام شده است. از زمان معرفی برنامه درسی ملی آموزگار باید برنامه درسی را برای هرکدام از موضوعات درسی دنبال کند. اغلب زمانی برای تفکر و انعکاس اندیشه وجود ندارد. به نظر می رسد بخش قابل توجهی از برنامه درسی درارتباط با نیاز تغذیه کودکان با حقایق قرار داد؛ به جای این که به آنها قدرت ارزیابی و داوری کافی و تفکر نقد درباره آنچه یادگرفته اند داده شود، انتظار می رود به واسطه این حقایق بی قید و شرط هرآنچه را که به آنها گفته می شود بپذیرند. امروزه بیش از گذشته ، هنگامی که کودکان ، مدرسه را باحقایقی که درسن 10یا 12سالگی آموخته اند ترک می کنند، این حقایق بلااستفاده می شود. این امر بویژه درباره علم و فناوری صدق می کند و حتی درموضوعاتی همچون تاریخ و ریاضیات که حقایق معین هرگز تغییر نمی کند. برای مثال ، ممکن است همیشه و همواره عبور سزار از رود روبیکان صادق باشد. تفسیر متون قدیمی و یافته های منابع جدید و اندیشه های درارتباط با این رویداد ممکن است درعرض چند سال تغییرات قابل توجهی داشته باشد. برای مثال درریاضیات ، ممکن است دانش آموزی قوانین و فرمول هایی را بیاموزد ولی باید بداند درچه زمانی باید آنها را به کار برد. این امر یک جهش حسی است تا نگاهداری و حفظ و بازدهی اطلاعات دریافت شده است.به دانش آموزان گروه یک ، داستان «دوران سخت» نوشته دیکنز را درس می دادم و درعین حال این گفتگو را یادداشت می کردم و تحت تاثیر تشابه برنامه درسی ملی امروزه و نقد تلویحی دیکنز از نظام آموزش قرن نوزدهم درآن داستان قرار گرفتم. بسادگی می توان مدرسه «گرجراین» را درداستان «دوران سخت» با آنچه که فکر می کنم درتمام کلاسهای درس سراسر کشور جریان دارد مقایسه کرد. بیشتر تمرین ها و فعالیت هایی که امروزه از سوی کودکان انجام می گیرد باید رتبه بندی شود، درحالی که ممکن است آموزگاران نمرات امتحان حساب ذهنی دانش آموز را اضافه کنند و پاسخها را درشکل گزارش مانند از این قرار دهند که وی چگونه قوه تخیل همان دانش آموز را ارزیابی و طبقه بندی می کند. فکر می کنم ایده ارزیابی موضوعی کیفی برحسب مقادیر کمی ، مغشوش شده است. همان طور که دراین پاراگراف از داستان «دوران سخت» مشخص شده است:آقا، توماس گرجراین. مرد حقایق ، مرد حقیقت و محاسبات. مردی که اقداماتش براساس اصل «دو دو تا می شود چهار تا» انجام می دهد و نه بیشتر و مردی که با صحبت کردن درپذیرش ایده ها قانع نمی شود... با قانون و چند معیار و همیشه یک جدول ضرب درجیبش است ، آقا که برای اندازه گیری هر بخش از ذات انسان آماده است ونتیجه آن را به صورت دقیق به شما می گوید. صرفا با اعداد درارتباط است ، نمونه یک حساب ساده. (چارلز دیکنز، دوران سخت، ص 48، فصل 2، کشتن معصومیت.) درمدارس دولتی امروز اتاق کوچکی برای آموزگار وجود دارد تا کیفیت را درمقابل کمیت کارهای یک کودک ارزیابی کند. دراین اتاق کوچک پاسخهایی وجود دارد که باید درجعبه های کوچک بدان اشاره شود. نمره ها برای انجام کار خوب تر و بدتر داده می شود، بدون این که معیاری برای تعریف خوب وجود داشته باشد. معدود معیارهای مجزایی میان یک موضوع و موضوع بعدی وجود دارد. شکل پرسش که درکلاس به وجود می آید، بسته و تجربی است و پاسخها یا کاملا صحیح یا کاملا غلط هستند و این امر بستگی مثال تجربی و حقایق انضمامی تا تفکر مفهومی ، استفهامی و انعکاسی. پرسش تحت چنین شرایطی جزئی از حیطه های کاری آموزگار است و از وظایف دانش آموز محسوب نمی شود.با وجودی که می توان قوانین و شیوه هایی برای بسیاری از موضوعات درسی مدرسه ، همچون قانون جمع کردن درعلم حساب یا تقویت قوه حافظه ای به خاطر سپردن ترتیب اسامی شاهها و ملکه های انگلستان پیدا کرد؛ اما برخی موارد وجود دارند که نمی توان آن را تدریس کرد، درست به همان نحوی که «گرجراین» قصد داشت به دانش آموزان مدرسه هارت فکتس درداستان «دوران سخت» آموزش دهد. این درشرایطی است که می توان کودکان را دربه خاطر سپردن جدول هایشان تعلیم داد، اما نمی توان به آنها یاد داد که از شکسپیر قدردانی کنند. هیچ فرمولی برای لذت بردن از شعر وجود ندارد، آنها درهر حال می توانند از شعر لذت ببرند یا نبرند. اگرچه راههایی برای معرفی این موضوعات درسی به کودکان وجود داد که آنها را دردانستن ارزش شعر یاری می کند. فرقی نمی کند که هر چند یک بار به دلیل زورگویی به همکلاسی هایشان سرآنها فریاد می کشیم ، درهر حال درست یا غلط بودن یک عمل را نیز نمی توان به دانش آموزان آموزش داد.? با وجود این آنها ممکن است یادبگیرند اگر می خواهند از محدودیت ها پرهیز کنند، کارهای نادرست را انجام ندهند، ارزش عملهای خوب امری است که آنها درنهایت باید خودشان به آن برسند. این امر نه تنها درجداول گروهی و آمار نشان داده می شود، بلکه درهم ریختگی مفهومی برای فکر کردن به این امر است که می توانست چنین باشد{مثالی که دراین لحظه به ذهن می رسد می تواند استعداد آکادمیک باشد. کودکی باشدکه قانون را نقض کرده است}. پدر سیسی جوپ درداستان «دوران سخت » از اسبهای بیمار نگهداری می کرد و به آنها تعلیم می داد، اما سیسی قادربه تعریف یک اسب برای «گرجراین» نبود، درصفحات 49 - 50 همان متن.«دختر شماره 20نتوانست یک اسب را تعریف کند!... دختر شماره 20دراشاره به یکی از معمولی ترین حیوانات هیچ حقیقتی درذهن ندارد! تعریف عده ای از پسران از اسب. بیتز... اسب را تعریف کن»«چهارپا. علف خوار، 40دندان ، 24دندان آسیاب ، چهار دندان 12دندان پیشین. ریزش پشم دربهار؛ درکشورهای مرطوب ریزش سم نیز دارد. سمها سخت ، اما نیازمند نعل کوبی با آهن هستند. سن اسب از دهانش مشخص می شود.» «آقای گرجراین گفت : دختر شماره 20، می دانی اسب چیست؟»البته از نکته کنایه دار این است که سیسی جوپ که می تواند بهتر از بیتز سوار اسب شود و از آن مراقب کند، این تعریف از اسب را نمی پذیرد. راهنمایی نقش بزرگی درنظام آموزش امروز به عهده دارد. دانش آموزان یاد می گیرند چگونه کارها را انجام دهند؛ اما این که چگونه به جای خود فکر کنند را یاد نمی گیرند. درشرایطی که دانش آموزان از کتابهای دوره آموزشی و آموزگاران تئوری پشت? تئوری و تعریفی پشت تعریف یاد می گیرند، اما این بدان معنا نیست که آنها می توانند درتفکرات خود نقدی عمل کنند و داوری های ارزشمند ارائه کنند. این امر تاثیر ژرفی بر آموزش کودکان درعرصه های اخلاق و زیبایی شناسی دارد. این موارد را نمی توان همچون یادگرفتن یک مهارت آموخت ، چگونگی کار با چوب یا چگونگی پخت کیک. مهارت چیزی است که می تواند براساس یک رشته قوانین با فرمول ها بارها و بارها انجام پذیرد. این امر درمورد ارزش داوری هایی که دانش آموزان صدق نمی کند؛ چرا که آنها باید یاد بگیرند به صورت نقدی و به جای خودشان درباره مخمصه ها و مشکلات فردی فکر کنند که هیچ قانونی درمورد آن وجود ندارد و مشکلات برای کسی که با آنها مواجه است ، منحصر به فرد است. سقراط اعتقاد داشت به واسطه گفتگو، هر کسی که درگیر یک استدلال یا بحث می شود، می تواند به درک موضوعاتی نایل شود که درمورد خود وجود دارد. این فرآیند دانشی را فراهم می کند که از کندوکاو دانش آموزش حاصل می شود. البته چنین توانایی ای دراستدلال می تواند به سفسطه منتهی شود که حقیقت تا زمانی که دیگران بتوانند به دیدگاه شما ترغیب شوند، بی ربط باقی می ماند. درآن هنگام این امر به مهارتی تبدیل می شود که فرمول هایی معین داشته و می تواند دیگران را ترغیب کند و بر آنها تاثیر بگذارد. اما فلسفه و فلسفه برای کودکان به این فرآیند شباهت ندارد- فلسفه برای کودکان جستجوی حقیقت را به واسط درک و تشخیص بهتر موضوعات تقویت می کند. آموزگارانی همچون آقای گرجراین که بر حقایق غیرقابل اثبات تمرکز کرده اند، اغلب نقش تخیل درکلاس را بشدت نادیده می انگارند. برای برخی از معلمان ، این سوال مطرح است که آیا می توانیم به کودکان اجازه دهیم به جای خودشان فکر کنند و شاید جرات مخالفت با آموزگار را به خود بدهند؟ بله ، درست است که کودکان باید یادبگیرند با آنچه بزرگسالان می گویند، مخالفت کنند. نظارت بر کودکانی که (به صورت نقدی) به جای خود فکر می کنند، همواره کارساده ای نیست و اگرچه بعید به نظر می رسد که آنها از مخلان کلاس باشند، دست کم این کار را از روی قصد انجام نمی دهند. کل فرآیند حلقه کندوکاو به روشهای عادلانه اداره می شود، از این روی هر کودکی داری سهم مساوی برای شرکت دربحث است. بیشتر حلقه کندوکاو زمانی بهترین کارکرد خود را ارائه می کند که یک غریبه به کلاس حضور یابد تا کندوکاو را تسهیل بخشد. کودکان به آموزگار خود نگاه می کنند تا پاسخ پرسشها را به آنها بدهد نه این که درباره موضوعاتی با آنها بحث کند. این مساله را به طور وسیع تعمیم می دهم ؛ البته همه آموزگاران به این شکل عمل نمی کنند، اما این برنامه درسی ، آنها را ترغیب می کند به این شیوه عمل کنند. طبیعتا یک دانش آموز که به صورت نقدی تفکر می کند، کسی است که به احتمالاتی واقف است که قوانین ثابت مدرسه یا خانه باید تغییر کند، تکذیب شود یا دست کم مورد پرسش و تردید قرار بگیرد. این موضوع اغلب باعث می شود آموزگاران فکر کنند کندو کاو فلسفی افراطی است ؛ اما دانش آموزی که به صورت نقدی فکر می کند، درمقابل با همتایان خود که افکار خود را منعکس نمی کنند از اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتری برخوردارند. آنها مبتکر تر، حساس تر، دارای قوه تخیل قوی تر و حس همدلی بیشتری دارند؛ اما اگر دانش آموزی عقاید آموزگاران خود را بدون تفکر نقدی نپذیرد تا اعتبار او را دچار خدشه کند، خطر تبدیل شدن وی به یک متخلف وجود دارد. اطمینان دارم که بیشتر آموزگاران ازچنین طرز تفکری تعجب می کنند، اما باید وجود آن را بپذیرند. درحقیقت سقراط به دلیل ترویج بحث انتقادی میان دانش آموزان متهم و محکوم به مرگ شد. هدف بسیاری از آموزگاران ساکت و منظم نگاه داشتن کلاس است تا برنامه درسی تدریس و امتحان ها برگزار شود. داده ها را همچون گوشت سوسیس که وارد یک دستگاه می شود، درذهن جای می دهند. هدف این دستگاه تنها شکل دادن به گوشت برای تهیه سوسیس به اندازه و شکل مورد نیاز است. این قیاس با یادگیری داده ها ممکن است اذهان را شکل داده تا بتوانند پاسخهایی مربوط به سوالات پرسیده شده را تولید کنند یا برگردانند. آموزگاری که این نوع تدریس و فرآیندهای یادگیری را تصدیق کنند جرات تایید این موضوع را ندارد که او پاسخی برای پرسشهای دانش آموزان ندارد؛ چرا که وی باید تصدیق کند که به تمام پاسخهای دنیا دسترسی ندارد. اگر اهداف گفته شده محقق شود، چنین برمی آید که فلسفه برای کودکان ارزش فراوانی دارد و ارزش آن نه تنها درکودکانی که جزیی از آن هستند، بلکه طول کلی درجامعه جلوه می یابد؛ برای مثال فلسفه برای کودکان درجلوگیری از جرم و ترویج اخلاق شهروندی نقش مهمی به عهده دارد. اگر به کودکان فرصت فکر کردن به جای خود و پذیرفتن مسوولیت دیدگاه ها و اعمال خود را ندهیم ، درآن هنگام آنها نسنجیده عقاید تعصب آمیز غیرمنطقی را می پذیرند. همان طور که کودکان بزرگ می شوند درمی یابند که قوانین نظری مطلقی که زمانی نسنجیده آن را قبول کرده اند، درپرتو قدرتهای استدلال تکامل یافته تکذیب می شوند. درآن صورت خطر واقعی دراین مساله وجود دارد که ممکن است کودکان صلاحیت? را کاملا انکار کنند؛ اما یادگیری نقد و تفکر درباره دیدگاه های دیگران که احساس می کنند گمراه کننده و غیراخلاقی هستند به کودکان کمک می کند به شهروندان اخلاقی بدل شوند. کودکانی که توانایی کمتری دارند و کودکانی که از توانایی بیشتری برخوردارند {به یک اندازه} از کندوکاو فلسفی سود می برند؛ چرا که سوابق و توانایی های آنها هرچه باشد، مستعد انجام اعمال بد و ناشایستگی های اخلاقی هستند. از آنجا که کندوکاو فلسفی ، روحیه پرسشگری را تقویت می کنند کودکان دارای تاثیر پذیری کمتری هستند و احتمالا کمتر به واسطه فشارهای همتایان خود بر آنها تحت تاثیر قرار می گیرند؛ برای مثال می توان به مصرف کردن داروهای غیرمجاز و انجام دادن جرم برای سرگرمی اشاره کرد. وقتی آنها می آموزند که مسوول تفکرات و اعمال خود هستند، متمایل به تقبل مسوولیت اعمال خود می شوند، درحالی که تفکر انعکاسی و کندوکاو فلسفی ممکن است تردیدی را درباره منبع دریافت دانش و اعتقادات ایجاد کند که به صورت موقف به آشفتگی منتهی می شود، می تواند دانش ، تجربه و افقهای آموزشی آنها را وسیع و به کودک کمک کند مفاهیم و ایده های تازه ای را شکل دهد. حقایق برای هدایت کودکان درطول زندگی کافی نیستند. بسیاری از آنان پیش از آن که مدرسه را ترک کنند و بدون این که قدرت تحلیل و استدلال درباره آنچه می خوانند و می شنوند داشته باشند همچون مانعی تلقی شده و آنها نمی توانند از عهده کثرت وسیع اطلاعات و دانش تازه برآیند.
|
کلمات کلیدی: