سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلهاى مردان رمنده است ، هر که آن را به خود خو داد ، روى بدو نهاد . [نهج البلاغه]
آموزشی - مذهبی
درباره



آموزشی - مذهبی


حمید امامی راد
سلام به اهل دلی که بی ریا و با صفاست.قلب پر از محبتش همیشه به یاد خداست.دور از وجودتان هر چه درد و بلاست. مطالب وبلاگ ترکیبی از مسائل مذهبی و آموزشی (اکثرا آموزش ابتدایی) می باشد. امید است مورد توجه قرار گیرد. ملتمس دعای خیر دوستان هسنم.
لینک‌های روزانه

 


معاویه: ای شیخ! آیا در صفین حاضر بودی تا خون ریزیهای علی را ببینی؟ شیخ: حاضر بودم و چه بسیار کودکان را از سپاه تو یتیم کردم و چه بسیار زنان را بیوه نمودم و مانند شمشیر غضبناکی گاهی با تیر و گاهی با نیزه رزم می‎کردم و هفتاد و سه تیر به سوی تو رها کردم. دو تیر به سپر تو فرود آمد و دو تیر بر سجده‎گاهت و دوتیر بر بازوی تو که اگر جامه باز کنی نشان آن دیده می‎شود.

 

 

 


جابربن عبدالله انصاری
جابر بن عبدالله انصاری گوید:

 

روزی به شام سفر کرده بودم و در آنجا معاویه و دو پسرش خالد و یزید و نیز با عمرو بن العاص ملاقات کردم. ناگاه مردی سالخورده که از طرف عراق می‎آمد نمودار شد. او پیری فرتوت بود که کمربندی از لیف خرما بر میان بسته و نعلی از لیف خرما در پای داشت و لباسی بسیار مندرس بر تن داشت و دیدگانش فرو رفته بود.

معاویه گفت: خوب است که این پیرمرد را به حرف بگیریم و اندکی تفریح کنیم.

معاویه: ای شیخ! از کجا می‎آیی و به کجا می‎روی؟

پیرمرد: پاسخی نداد.

عمرو بن العاص: ای پیرمرد! چرا به سؤال امیرالمؤمنین پاسخ نگفتی؟

پیرمرد: خداوند ما را پس از بیرون آمدن از جاهلیت تحیت و درودی غیر از آنچه معاویه گفت قرار داده است.

معاویه: ای شیخ! راست گفتی و من خطا کردم. السلام علیک یا شیخ!

شیخ: علیکم السلام.

معاویه: از کجا می‎آیی و به کجا می‎روی؟

شیخ: از عراق می‎آیم و به بیت المقدس می‎روم.

معاویه: چه خبر از عراق؟

شیخ: به خیر و برکت.

معاویه: گفتی که از کوفه و از ارض غری می‎آیی؟

شیخ: «غری» کدام است؟!

معاویه: جایگاه ابوتراب.

ای معاویه! بلکه تو همان کسی هستی که در زبان خدا و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به «لعین» نامیده شده‎ای و مقصود از شجره ملعونه در قرآن توئی و عروق خسیسه توئی و توئی که ظلم کردی بر نفس خود و خدایت را کفران ورزیدی

 

 

شیخ: ابوتراب کیست؟!

 

معاویه: علی بن ابیطالب است.

شیخ: خداوند دماغ تو را به خاک بمالد و دهانت را بشکند و پدر و مادرت را لعنت کند چرا نمی‎گویی: امام عادل و پناه مردم و سلطان دین و کشنده مشرکین و شمشیرِ کشیده خدا و پسر عمّ رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و شوهر بتول و تاج فقهاء و کنز فقراء و پنجمین از اصحاب کساء و شیر غالب و پدر حسن ـ علیه السلام ـ و حسین ـ علیه السلام ـ امیر المؤمنین علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ ؟[1]

معاویه: ای شیخ! چنان می‎بینم که خون و گوشت تو، با گوشت و خون علی آمیخته است اگر او بمیرد تو فاعل امری نباشی و کاری نتوانی کنی.

شیخ: خداوند مرا به حرمان او مبتلا نکند و حزن مرا بعد از او بزرگ دارد ولکن دانسته باش که خداوند سید و آقای مرا نمیراند تا از فرزندان او یکی را برپا نکند و حجت جهانیان نفرماید.

معاویه: ای شیخ! هیچ چیز از بهر خویش به جای گذاشته‎ای.

شیخ: راه راست را نشان داده‎ام از برای کسی که خواهد.

عمر بن عاص: ای معاویه! گویا این مرد تو را نمی‎شناسد که این گونه سخن می‎گوید و جسارت روا می‎دارد.

معاویه: ای شیخ! مرا می‎شناسی؟ شیخ: نه.

معاویه: من پسر ابوسفیان، شجره زکیّه و شاخه‎های علیّه و سیّد و آقای بنی امیه هستم.

شیخ: ای معاویه! بلکه تو همان کسی هستی که در زبان خدا و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به «لعین» نامیده شده‎ای و مقصود از شجره ملعونه در قرآن توئی و عروق خسیسه توئی و توئی که ظلم کردی بر نفس خود و خدایت را کفران ورزیدی.

معاویه

توئی آن کسی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مورد تو فرمود: «خلافت حرام است بر پسر ابوسفیان» و تویی گناه کار و پسر گناه کار و پسر هند جگر خوار و آن گردن کش طاغی که ظلم و ستم او بندگان خدا را فراگرفت.

معاویه از شدت عصبانیت سرخ شد و رگهای گردنش معلوم گشت و دست به قبضه شمشیر برد و قصد او کرد ولی خشم خود را کنترل کرد و گفت: اگر نه این بود که عفو خوب و ستوده بود سرت را بر می‎گرفتم. هان ای شیخ! چه می‎بینی اگر سر از بدنت بردارم؟

شیخ با کمال آرامش جواب داد: آن وقت به کمال سعادت می‎رسم و تو غایت شقاوت را درک خواهی کرد.

معاویه نگریست که در قتل پیر فرتوت که امروز و یا فردا بدرود جهان خواهد گفت فائده‎ای نیست، لذا سخن خود را گردانید و گفت: ای شیخ! روزی که علی عثمان را کشت کجا بودی؟

شیخ: به خدا قسم علی ـ علیه السلام ـ عثمان را نکشت. اگر علی قصد کشتن او را داشت هرگز به مکر و حیله متوسل نمی‎شد بلکه با شمشیر برنده و بازوهای نیرومندش او را تباه می‎ساخت ولی علی ـ علیه السلام ـ در آن هنگام به حکم وصیت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ خاموش بود.

معاویه: ای شیخ! آیا در صفین حاضر بودی تا خون ریزیهای علی را ببینی؟

شیخ: حاضر بودم و چه بسیار کودکان را از سپاه تو یتیم کردم و چه بسیار زنان را بیوه نمودم و مانند شمشیر غضبناکی گاهی با تیر و گاهی با نیزه رزم می‎کردم و هفتاد و سه تیر به سوی تو رها کردم. دو تیر به سپر تو فرود آمد و دو تیر بر سجده‎گاهت و دوتیر بر بازوی تو که اگر جامه باز کنی نشان آن دیده می‎شود.

معاویه: آیا در جنگ جمل حاضر بودی هنگامی که علی با عایشه، همسر محترم رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ جنگ می‎کرد؟ راستی در جمل حق با که بود؟

شیخ: حق با علی بود.

معاویه: مگر خداوند نفرموده بود: «اَزواجُهُ اُمَّهاتُهُم»[2] زنان پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مادرهای این امت‎اند و پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ عایشه را ام المؤمنین می‎فرمود. پس چرا علی با عایشه جنگ کرد؟

شیخ: مگر خدا به عایشه و دیگر زنان پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نفرمود: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبرُّجَ الجَاهِلِیَّهِ الاُولَی»[3] ای زنان پیامبر! در خانه‎هایتان بمانید و تبرّج و خودنمائی زنان زمان جاهلیت را مرتکب نشوید.

ولی از بین زنان پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فقط عایشه بود که فرمان خدا را نپذیرفت و خانه را رها کرد و با عده فراوانی از نامحرمان به قانون جاهلیت بیرون شد و بر امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ خروج کرد.

شیخ: ای معاویه! بلکه تو همان کسی هستی که در زبان خدا و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به «لعین» نامیده شده‎ای و مقصود از شجره ملعونه در قرآن توئی و عروق خسیسه توئی و توئی که ظلم کردی بر نفس خود و خدایت را کفران ورزیدی

 

 

مگر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نفرموده بود: «أنتَ یا عَلِیُّ خَلیفَتی عَلی نِسوانی وَ طَلاقُهُن بِیَدِکَ» یا علی! تو پس از من خلیفه من و سرپرست زنان من هستی و مختاری که آنان را از طرف من (وکالتاً) طلاق دهی. با این وجود عایشه چندین مرتبه فتنه بر پا کرد تا خون مسلمانان ریخته شود و اموال آنان پایمال گشت.

 

لعنت خدا بر ستمکاران. همانا عایشه ستمگر بود و او مانند زن نوح است و در آتش جهنم جای دارد.

معاویه: از برای ما جای سخن باقی نگذاشتی. آیا می‎خواهی به تو جایزه بدهم. بیست شتر سرخ موی که عسل و روغن و گندم أعلی بار شده باشند؟

شیخ: نمی‎پذیرم. معاویه: چرا؟

شیخ: برای اینکه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: یک درهم حلال بهتر از فراوان درهم حرام است.

معاویه: ای شیخ چه وقت تاریک شد روزگار امت و فرو نشست انوار رحمت؟

شیخ: وقتی که تو امیر امت شدی و عمرو بن العاص وزیر امت گشت.

معاویه: ای شیخ! سریع از نزد من دور شو. اگر بار دیگر تو را در دمشق ببینم حتماً سر از بدنت جدا می‎کنم.

شیخ: هرگز در جائی که تو باشی من در آنجا اقامت نمی‎کنم چرا که خداوند فرموده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ.»[4] به ستمکاران مایل نشوید تا از آتش دوزخ زیان نبینید و جز به رحمت خدا ظفرمند نمی‎شوید.

پیرمرد با ایمان که دلش از مهر علی ـ علیه السلام ـ مالامال بود نگاهی به قیافه احمقانه معاویه و اطرافیانش نمود و طریق بیت المقدس را پیش گرفت. 

 

پی نوشت ها :

[1] . قال له الشیخ: اَرغَمُ اللهُ اَنفَکُ وُ فَض الله فاکُ وُ لعن اللهُ امکُ و اَباکُ لِمُ لا تَقول الإمامْ العادِلِ وُ الغیث الهاطل، یعسوبْ الدین و قاتِلُ المشرکینُ وُ القاسطینُ و المارِقینُ، سُیفْ اللهِ المُسلولِ، ابنُ عم الرسولِ و زوجُ البتولِ. تاجْ الفقهاء و کَنزُ الفقراء و خامِسْ اهل الغباءِ و اللیثُ الغالِبِ، ابو الحُسُنینِ علی بنِ ابیطالب ـ علیه السلام ـ .

[2] . سوره احزاب/ آیه 6.

[3] . سوره احزاب/ آیه 33.

[4] . هود، 113.

 

اخذ: تبیان


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حمید امامی راد 90/8/3:: 10:23 عصر     |     () نظر